دیبـی

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

باید در خاطراتم شخص دیگری باشم

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ب.ظ

دلم میخواد ۶ ۷ سالم باشه

دیروقت از مهمونی ای عروسی ای چیزی ای برگردیم

نزدیک خونه که شدیم خودمو بزنم به خواب

بابام بیاد درِ عقب ماشینو باز کنه، بغلم کنه، به مامانم زمزمه‌طور بگه: خوابش برده. که یعنی حواسمون باشه بیدار نشه. از پله های ساختون آروم بره بالا که صدای پاش بلند نباشه. مامانم کلید بندازه تو قفل و اونجا که باید کلیدو بچرخونه تا قفل باز شه خیلی آروم و شمرده عمل کنه. در همین حین بابام همونجور ایستاده در حالی که سعی میکنه تعادلشو حفظ کنه و منم تکون نخورم کفشاشو در بیاره. منم چار دونگ حواسمو جمع کنم که خودمو لو ندم که بیدارم. بابا برسه به تختم بعد آروم و به سختی پتو رو با انگشتای دستش بگیره بزنه کنار بعد منو بذاره تو تختم و رومو بکشه. منم حواسم باشه حالت بدنمو عوض نکنم که مثلا خوابم سنگینه و مجبور شم با همون لباسای مهمونی بخوابم.

و همچنان در پس زمینه مامان و بابا به اون سکوت محض پایبند بمونن و تا چند دقیقه ای هم حتی آروم با هم حرف نزنن.


اینبار دلم میخواد تو خاطره‌ام مامان یا بابا باشم.

باید از چیزی همینقدر وسواسی مراقبت کنم. از چیزی اونقدر ظریف و طرد که در کوچکترین حرکت‌هام، قدم هام، کلید چرخوندن هام هم مراقب باشم خش بر نداره. حتی برای یه مدت کوتاهِ در ماشین تا درِ خونه.

 باید یه چیزی پیدا کنم خوشحالیم در گروِ آرامشو سلامت اون باشه. (آدما واسه همین بچه‌دار میشن؟ که با مراقبت و قبول مسئولیتِ یه موجودِ دیگه حفره هاشونو پر کنن؟) از داشتن پت فعلا به داشتن گلدون بسنده کردم. اول قرار شد به گلدونای اتاقم برسم، بعد شد گلدونای پاسیو ، بعد شد کل خونه. اول فقط حواسم به آب و نور بود بعد دما رو تنظیم کردم بعد برگا رم برق انداختم. کم بود. احتمالا باز گلدون بخرم. هر چی بیشتر پیش میره هم وسعت این بازی بیشتر میشه هم عمقش‌. اما تغییری در اون نیازی که منو تا اینجا کشونده نمی‌بینم. میدونم دارم جای اشتباهی رو میگردم اما فعلا حوصله ندارم باهاش مواجه بشم.


  • نگار.ع

بغض با بقا موافق نیست

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۹ ق.ظ

عمقی از بغض هست که توان نفس کشیدن را سلب می‌کند

  • نگار.ع

موازنه

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ

مردی را دوست داشتم که مال من نشد

حالا مردی را دارم که دوستش ندارم.

  • نگار.ع

باوری که آن دیگری تقویتش میکند

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۵ ب.ظ

میخواد پشت هر مرد موفق یه زن خوب باشه یا پشت هر زن موفق یه مرد خوب.


اگه جرئت کنیم بدون تقسیم بندی ِجنسیتی یا تبلیغ ازدواج یا کلا ربطش دادن به یه رابطه‌ی رمانتیک  به قضیه نگاه کنیم، عارضم که پشت هر آدمی که از حرکت نایستاده، یه آدم دیگه هست که میگه برو، من بهت باور دارم.

حالا می‌خوان زوج باشن یا نباشن، رفیق باشن یا دشمن باشن، یکی زنده اون یکی مرده.

باور چیزی نیست که از چارچوب های مرئی و نامرئی نشئت بگیره که بخواد بنده‌ی اون باشه. مثل امید‌. مثل آرمان. مثل محبت.

  • نگار.ع

حقیقت خواسته نشد.

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۶ ب.ظ

راستش را بخواهی

راستش را نگقتم

لیاقت حقیقت را نداشت.

  • نگار.ع

گزارش کوتاهی از پیاده روی فلان روز

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ

انقدر دویدم که گریه کردم. همانجا درحال عرق کردن و تند تند تپیدن قلبم، وسط زمین، روی آسفالت، لا به لای آدمهایی که رد می شدند، نشستم روی زمین و نفس میدادم تو و اشک میدادم بیرون .و در بین " خانم حالتون خوبه" ها و " دخترم چیزی شده " ها فقط دلم میخواستم بیشتر بدوم.

  • نگار.ع